مدح و مرثیۀ حضرت زینب سلاماللهعلیها
اسیر رحـمت خود کردهای کرامت را به دستگـیـری خود وعده ده قیامت را ز دامن تو یقین دست صبر کوتاه است خیال وصل شما کـشـته اسـتـقـامت را پـیـمـبـران اولـوالـعـزم در نـزول بـلا به اقـتـدای شـمـا بـسـتـهانـد قـامـت را به غیر حضرت زهرا و تو کدامین زن به روی شانۀ خود میکـشد امامت را تو ظلـم را به مذلـت کـشـاندهای یعنی خودت گرفـتهای از شـام انتـقـامت را امـام کـرب و بلا؛ تـشـنۀ سلام تو بود همه بساط شما نور؛ عشق محضر توست تمام پردۀ عصمت نخی ز معجر توست حسین در همه عمرش به خویش میبالید که زیر گـنبد این آسمان برادر توست جهان حیات خودش را ز فاطمه دارد همان که فخر نموده از اینکه مادر توست به ذوالـفـقـارِ زبـانِ تو فـتـح شد کـوفه بگو که حـیـدر کـرار نام دیگر توست امام را سـر ذوق آوری به هر حـالت حسین بر سر نی رفته پای منبر توست امید بسـته دو عـالـم به دست بـستۀ تو تو در مـیـان بـلا قـد کـشـیدهای زینب هر آنچه میشنوم را تو دیدهای زینب تو تشـنهتر ز همه بودهای و دم نزدی تو در مسـیر سـواران دویـدهای زینب مشخص است ز عمر کم تو بعد حسین زمـان ذبـح بـرادر رسـیــدهای زیـنـب غلاف و کعب نی و تازیانه، بارش سنگ تو طعم یک به یکش را چشیدهای زینب هنوز سـر به فـلک میزند جراحـاتت تو لحظه لحظه پـیاپی شهـیدهای زینب برای یوسف گم گشته سیـنه میکـوبی بـرای آه نـمــانـده بـه سـیـنـهات نـایـی صدای بیکـسی تو نـمـیرسـد جـایـی نفـس بـکـش نـفـست را کسی نمیبرد نـدای ظلـم سـتـیـزت رسیده هر جایی ز صبح پیروهنی را به سینه چسباندی هـزار مـرتـبـه گـفـتـی چـرا نـمـیآیی تو رو به قبلهای و هیچ کس کنارت نیست عـزیـز کـردۀ حـیـدر چـقـدر تـنـهـایی کـسی نـمـانـده بیـایـد به زیـر تـابـوتت کـسی نمـانـده بگـرید، ربـاب، لـیـلایی چقدر بیکسی و انتهـای غـم اینجاست برای صحن بهارت رسید فصل خزان نداشت قلب جهان بعد از آن زمان ضربان کسی بـدون وضـو از قـبـیلۀ شـیـطان نشـست بعد اذان روی سیـنهای قـرآن دوید خـنجـر و عـالـم فـتاد از حـرکت بـریـده شد سـر اربـاب عـالـم امـکـان کسی بدون جـسارت نرفت از گـودال چه سفرهایست همه رزق میبرند از آن خــدا بـه داد دل دخــتــران شـاه رسـد عبای غارتیش را به دوش کرده سنان چه ظلـمها دم آخـر به شـاه میکـردند |